من ماندم و ۱۶ جلد
لغت نامه که هیچ کدام از واژهایش
مترادف “دلتنگی” نمیشود…
کاش دهخدا میدانست دلتنگی معنا ندارد!!
درد دارد…
من شاعرم! حال مرا عالم نمیفهمد
جز تو کسی چیزی از اشعارم نمیفهمد
کشف جدید روزگار ما تو هستی که
برق نگاهت را ادیسون هم نمیفهمد!
سیلاب عشق تو بیاید، حکم ویرانیست
سیل است دیگر... بارش نمنم نمیفهمد
من کشتهی عشق تو خواهمشد، ولی افسوس
هویّت سهراب را رستم نمیفهمد
کلّ شکایتهای من تنها همین جملهست:
معشوقهای که دوستش دارم... نمی فهمد!
دلم برات تنگ شده….. اما من…
من ميتونم اين دوري رو تحمل کنم…
به فاصله ها فکرنميکنم …… ميدوني چرا؟؟
آخه … جاي نگاهت رو نگاهم مونده ….
هنوز عطر دستات رواز دستام ميتونم استشمام کنم….
رد احساست روي دلم جا مونده …
ميتونم تپشهاي قلبت رو بشمارم …..
چشماي بيقرارت هنوزم دارن باهام حرف ميزنن
تو به بارانی می مانی
که هواشناسی
هر چه پیش بینی اش می کند
نمی آید
آغوش من فقط اندازه تو جا دارد و بس...
باور نمیکنی؟؟؟
همین لحظه...
چشمهایت را ببند....
خیال مرا در آغوش بکش...
ببین لبریز میشوی از عشق .... ازمن...
ببین آغوش من ""فقط "" به اندازه تو جا دارد...
בلَـ ـم نَـﮧ "عِشــق" مے خـפּاهَـב
نـَﮧ "בرפּغ هــ اے قَشَنگ"
نـَﮧ "اِבعــا هاے بـُزُ رگ"
نَــﮧ "بـُـزُرگ هــاے پـُر اِבعــا"
בلَم "یِک فِنجان قَهـפּه בاغ" مے خـפּ اهَـב
פּ یــِک "בפּســت" کـِـﮧ بِ شَــפּ ב با اפּ حَــرف زَב
♥ تــ ـ ـ ــو مے رو ے و مـטּ فـقـط تـمـاشـایـﭞ مـے کـنـم
نـﮧ اینکـﮧ بے تـفـــاوﭞ بـاشــم نــﮧ !!
ولـے مے دانم آنـکـﮧ خـیـال ِ رفـتـن دارد عـاقـبـﭞ خـواهـد رفـــتـــــــ ـــــــ...
نـﮧ بـا اصــرار مے مـانـد نـﮧ بـا اشـک نـﮧ بـا دُعــآ و نـﮧ ...
تـ ـ ـ ـو می رو ے و مـטּ بـﮧ فرداهاے ِ سختـے فکـــر مـے کنم
کــ ــﮧ بــے تو بـایـد بـگــ ــذرد ... تـ ـ ـ ــو مے رو ے و مـטּ ....♥
زنـــــدانی تقویم شـــــــــــــده ام
هر روز ضربدر مـــــــــــــی زنم بر روی دیـــــــــــــــــــــــ ـوارش
البته نمی دانم تا کــــــــــــــی باید روز ها را ســـــــــیاه کنم
بیـــا دیـــگــر...
شایــد این آخـــرین ســالنــامــه ام باشـــد ...!
+وقتیـــ سردرگمــی ... خستــــه ای....
وقتیــ تعداد شمارهــ های تو گوشیتــــ
با تعـــداد sms هاتــ مقایسهـ میکنی
حـــس میکنی چقدر تنـــهایی
وقتیـــ دلتــــ برای شــــارژ گرفتـــن تنگـــ میشهـ
ولــی میبینی هنو شـــارژ یه هفتـــه پیشتـــ
تمومــ نشدهــ
وقتیــ یهـ آهنگــ رو پشتـــ سر همــ گوش میـــدی
ولی نمیتونیـــ حفظـــــ بشـــی
وقتیـــ نمیتونی درددلـــــتــــ رو بهــ یکی بگیـــ
وقتی حوصــــله ی هیشکــــی رو نداری
واقعــــا احساس تنهـــــایی میکنی
میگن:
وفتی یه دختر به خاطر یه پسر اشک میریزه،
یعنی واقعا دوسش داره!
اما وقتی یه پسر به خاطر یه دختر اشک بریزه
یعنی دیگه هیچوقت نمیتونه کسی رو مثل اون دوست داشته باشه
نه اسمش عشق است لعنتی
نه علاقه..!!
نه حتی عـادت؛
حماقت محض است !
دلتنگ کـسی باشی؛
که دلش با تـو نیست!!!!!!!!!!
همه در روز یک آدمی هستند و....در شب آدمی دیگر....
راز مهتاب را نمیدانم در چیست ؟!
گویی شب رنگ شده است
اما....
اما این را میدانم ....
من دلم برای آن " آدمی دیگر" تنگ شده است ....
چرا غمگینی ؟ : عاشق شدم
آیا عشق شیرین است ؟ : بله شیرین تر از زندگی
چرا تنهایی ؟ : ویژگی عاشق هاست
لذت تنهایی چیست ؟ : فکر به او و خاطرات او
چرا می روی ؟ : برای اینکه او رفت
دلت کجاست ؟ : پیش او
قلبت کجاست ؟ : او برده
پس حتما بی رحم بوده نه ؟ : نه اصلا
چرا ؟ : چون باز هم او را میپرستم . .
هیچ وقـــــــــــــت
آرزوی خوشبختی نکن برای مـــن ..
بــی خــــــــــودت!
مــرا کَس بسیــار اَست ؛
اَفسوس !
کـه دل یک نـا کَس می خواهَـد …!
نـــه نمیــــدانــــی!
هیـــــچ کـــس نمـی دانــــد
پشتــــــــ ایـن چهــــره ی آرام ،
در دلــــــــــم چــه مـی گـذرد!
نـــه نمیــــدانــــی!
هیـــــچ کـــس نمـی دانــــد
ایـــن آرامــش ظــاهــر و ایــن دلنــا آرام
چقــــدر خستـــــــه ام میـــکنــد…!
خـدایـــــا ...
” تـنـهـــــــا ” نـگــــــذار دلــــی را کـــه
هیچ کس
” دردش ” را نمـــــی فهمـــــد ...
نبض شب های تنهایــــــــی من
همین که هنوز نفســــــــی هست تا توان دعا کردنم باشد
تا قدردان تمام داده ها و نداده هایش باشم
ادامه مطلب
هزار بار آمدم خطت بزنم از قلبم
خود خودت را
یادت را
اسمت را
اما…
فقط قلبم پر شد از خط خطی های عاشقانه…
نخی به انگشت میبندم
تا به یاد بیاورم…
مدتهاست
از یاد برده ای مرا…!!!
تـــ و چـ ـ ه میـدآنی مـَن چـــندبآر بغـــض کـــردم
چـــند بآر شکــستمـ وقتــ ی پـــرسیدی " خ ـــ ــــ ـــوبی "؟!
انگشتانم که لای ورق های دیوان حافظ میرود
دست دلم میلرزد!
اما به خواجه میسپارم تا امید را از دلم نگیرد
دلم میخواهد همیشه بگوید
یوسف گمگشته بازآید به کنعان غم مخور!
به کسے اعتماد کن که بتواند سه چیز تو را تشخیص دهد
اندوه پنهان شده در لبخندت را،
عشق نهان در عصبانیتت را
و معناے حقیقے ســــــــــــــــکوتت را...
غــــــــــــــــــــــــــم که نوشتن ندارد,
نفوذ می کند در استخوان هایت
جاسوس می شود در قلبت ....
آرام آرام از چشم هایت می ریزد بیرون ....
کاش دلتنگی های من قدری دل تو را تنگ می کرد....
دنیامون پر شده از عشق و اشک و آه... و دلتنگی...
دلم امشب عجیب گرفت ...
امشب که نه
.
چند شبی است گرفته است
.
تو بگو با دل گرفته ام چه کنم ؟؟
.
آرام نمی شود ... آرام نیست ...
.
قرار ندارد
.
بیا ....
.
می آیی؟؟
من آن غریبه ی دیروز آشنای امروز و فراموش شده ی فردایم
در آشنایی امروز می نویسم ت... ا در فراموشی فردا یادم کنی.
برای سالها می نویسم ...
سالها بعد که چشمان توعاشق می شوند ...
افسوس که قصه ی مادر بزرگ درست بود...
که همیشه یکی بود یکی نبود
ادامه مطلب
غربت یعنی
به دنبالِ کسی گشتن
و همه را شبیه او دیدن
همه را با او مقایسه کردن
و به همه لبخند زدن
و پیش ِ همه بغض کردن و باز
و همیشه
به دنبال او گشتن . . .
دلـم گرفتــه اسـت یــا دلـگیــرم یـا شایـد هـم دلـم گیـر اسـت
نمــی دانــم …
اصـلاً هیــچ وقـت فــرق بیــن اینــها را نفهـمیــدم
فقـط مـی دانـم دلـم یـک جـوری مـی شـود
جــوری کـه مثــل همیــشـه نیــسـت
دلـم کـه اینـطــور مـی شـود ، غصـه هـای خــودم کـه هـیچ ،
غصـه ی همــه ی دنیــا مـی شـود غصـه ی مـن
بعــد دلــم بـدجــور غروب زده میشود
دلتنگم ....
اندازه تمام بغضایی ک گریه نشد...
اندازه تمام خنده هایی ک روی لب نیومد ...
اندازه تمام روزایی ک باید بودی و نبودی ....
اندازه تمام روزایی ک بودم و نبودی ...
دلتنگم ....
اندازه تمام روزایی ک نتونستم فریاد بزنم و بجاش ،
رفتم تو اتاقمو درو بستم و زیر پتو تا دلم خواست بی صدا داد زدم ...
دلتنگم ... چون دخترم و نمیتونم بگم عاشق ی غریبه ام!!!
ﺣﺮﻓﺖ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺑﺎ ﺧﻨﺪﻩ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻢ :
ﯾﺎﺩﺵ ﺑﺨﯿﺮ ، ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﺶ ﮐﺮﺩﻡ ...
ﺍﻣﺎ ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﻨﺪ ﻫﻨﻮﺯ ﻫﻢ ﮐﺴﯽ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺗﻤﺎﺱ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ
ﺳﺴﺖ ﻣﯿﺸﻮﻡ ﮐﻪ ﻧﮑﻨﺪ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﯽ
خطش را عوض کرد!!
...من ماندم و " دوستت دارم" هایی که هرگز تحویل داده نشد..
ادامه مطلب
حســــــرت !
یعنے رو بـﮧ رویــــــــمـ نشستـﮧ اے
و باز خیســـــے چشمـــانـــمـ را
آن دستمال خشکــ بے احساس پاکــ کنــــد...
حســــــرت !
یعنے شانـﮧ هایت ، دوش بـﮧ دوشــــــمـ باشد
اما نتوانـــم از دلتنگے بـﮧ آن پناه ببـــــــرم...
حســــــرت !
یعنے تــــ ــــو
کـﮧ در عین بـــــــــودنت داشتنتــ را آرزو مے کنــــــــم...
ادامه مطلب